گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
ذکر خروج خوارج بر معاویه و خواهش او از امام حسن علیه السلام که به دفع ایشان پردازد







چون امیرالمؤمنین علی علیهالسلام وداع جهان گفت جماعت خوارج که از بیم [صفحه 296 ] شمشیر آن حضرت در زوایاي خمول
پراکنده و در بیغول هاي ارض آرمیده بودند مانند آن افاعی که از سرماي دي افسرده باشند و آنگاه از تابش آفتاب تموز نیروي
جنبشی به دست کنند آهنگ خروج نمودند خاصه وقتی که دانستند حسن علیهالسلام خویشتن را از خلافت بیرون آورد و این امر بر
معاویه بایستاد. نخستین حوثرة الاسدي در شهر زور که نزدیک به حلوان است بیرون آمد و کم و بیش پانصد مرد از خوارج در
گرد او انجمن شدند گفت اي مردم خلافت علی ابوطالب علیهالسلام گاهی در خاطرها خلجان می کرد که تواند بود بر حق باشد
اما در بطلان خلافت معاویه شکی و شبهتی نیست لاجرم واجب می کند که چند که توانیم در دفع او کوشش فرمائیم و مکتوبی
بحابس طائی نگاشت که مردم خوارج را آگهی دهد و همگان را انجمن سازد و با جماعت خود بحَوْثَرَه پیوند تا به پشتوانی
یکدیگر با معاویه رزم زنند حابس مسئلت او را به قدم قبول تلقی نمود و با مردم خود به حَوْثَرَه پیوسته شد. چون این خبر به معاویه
بردند کس به حسن علیهالسلام فرستاد و خواستار شد که متصدي جنگ خوارج گردد. فقال: والله لقد کففت عنک لحقن دماء
المسلمین و ما أحسب ذلک یسعنی أن أقاتل عنک قوما أنت والله أولی بقتالی منهم، و قیل له: فیک عظمۀ؟ قال: لا بل فی عزة قال الله
فرمود سوگند با خداي اي معاویه من دست از قتال تو بازداشتم تا خون مسلمانان ریخته .« و لله العزة و لرسوله و للمؤمنین » تعالی
نشود و هرگز روا نباشد که من از جانب تو با قومی مقاتلت آغاز سوگند با خداي مقاتلت با تو مرا اولی است تا قتال با ایشان گفتند
این عزیمت از بهر تو عظمتی است؟ فرمود نه چنین است بلکه مرا عزتیست چنان که [صفحه 297 ] خدا فرماید عزت از براي خدا و
و قال معاویۀ اذا لم یکن الهاشمی جوادا لم یشبه قومه و اذا لم یکن الزبیري شجاعا لم یشبه قومه و اذا لم » . رسول خدا و مؤمنان است
یکن الاموي حلیما لم یشبه قومه و اذا لم یکن المخزومی تیاها لم یشبه قومه فبلغ ذلک الحسن فقال ما احسن ما نظر لقومه ارادان
معاویه گفت اگر « یجود بنوهاشم باموالهم فیفتقروا و یزهی بنومخزوم فتبغض و تشنا و تحارب بنوالزبیر فیتفانوا و تحلم بنوامیۀ فتحب
هاشمی بذل و جود نکند تشبه به قوم خود نجسته باشد و اگر زبیري شجاع نباشد شبیه قوم خود نخواهد بود و اگر اموي حلم نورزد
مانندهي قوم خویش نیست و اگر مخزومی کینه نفروشد انباز قوم خود نبود چون این خبر به حسن علیهالسلام آوردند فرمود از بهر
قوم خود نیکو سگالشی کرده همی خواهد بنی هاشم بذل کنند تا فقیر شوند و بنی زبیر رزم زنند تا کشته گردند و بنی مخزوم تکبر
و تنمر آغازند تا مبغوض مردمان گردند و بنی امیه حلیم شوند تا محبوب مردم باشند. و به روایتی چون خبر خوارج به معاویه رسید
فقال » . گفت اي حسن بیرون شو به سوي خوارج و با ایشان قتال کن « فقال له اخرج الیهم و قاتلهم » حسن علیهالسلام را طلب نمود
علیهالسلام: یأبی الله لی بذلک، قال: فلم ألیس هم أعدائک و أعدائی؟ قال: نعم یا معاویۀ و لکن لیس من طلب الحق فأخطأ کمن
حسن علیهالسلام فرمود: خداوند ابا دارد که من از جانب تو با ایشان قتال دهم معاویه گفت از .« طلب الباطل فوجده! فأسکت معاویۀ
بهر چه آیا این خوارج دشمن تو و دشمن من نیستند فرمود هستند لکن اي معاویه کسی که طالب حق باشد و ندانسته بر خطا رود
مانند آن کس نیست که در طلب باطل برآید وبر مراد خویش فایز گردد کنایت از آن که خوارج چنان می دانند که در طلب حق
گام می زنند و تو می دانی که به ناحق غصب حق ما کردي لاجرم روا نیست که ما در راه تو با ایشان جنگ کنیم چون معاویه این
بشنید ساکت شد و دانست [صفحه 298 ] که حسن علیهالسلام اقدام در این امر نخواهد کرد. پس صنادید کوفه را حاضر ساخت و
گفت اي مردم کوفه من بیعت شما را استوار ندانم و با شما دل یکی نکنم تا گاهی که دفع این خوارج را نکنید مردم کوفه ناچار
ساخته جنگ شدند و تجهیز لشکر کردند این وقت معاویه پدر حَ وْثَرَه را پیش خواست و گفت عجلتی کن و پسر خویش را
نصیحتی کن باشد که از این کردار نابهنجار کرانه گیرد پدر حَوْثَرَه شتاب زده به نزد فرزند آمد و گفت از این کار ناستوده به یک
صفحه 124 از 172
سوي باش که خاتمت آن جز وخامت نخواهد بود حَوْثَرَه کلمات پدر را وقعی نگذاشت خواست تا او را به محبت اهل خود ترغیبی
کند و قلب او را به دیدن زن و فرزند ترقیقی دهد باشد که در این امر خطرناك اقدام نکند گفت اي پسر اگر خواهی پسر تو را که
فرزند زادهي منست حاضر سازم تا او را دیدار کنی حَوْثَرَه گفت سوگند با خداي که من در این کار زخمهاي کاري سنان نیزه را
دوستر دارم تا دیدار زن و فرزند را لاجرم پدر حَوْثَرَه به نزد معاویه مراجعت کرد و قصه باز گفت معاویه گفت اکنون در دفع او
ناچاریم به پنج هزار کس مرد رزم آزماي از کوفه بیرون شد و طی مسافت کرده نزدیک به خوارج لشکرگاه کردند و روز دیگر
آغاز مبارزت نمودند و صف مقاتلت راست کردند. از آن سوي نیز حَوْثَرَه مردم خویش را بر صف کرد و اسب برانگیخت و در
فقال لهم یا اعداء الله انتم بالامس تقاتلون معاویۀ لتهدوا سلطانه و انتم الیوم تقاتلون » میان هر دو صف به جانب کوفیان نگران شد
گفت اي دشمنان خدا شمادي با معاویه قتال می دادید تا سلطنت او را خراب کنید و امروز در راه او رزم می « معه لتشدوا سلطانه
دهید تا سلطنت او را استوار سازید این بگفت و حمله درافکند این هنگام پدر حَوْثَرَه به میدان آمد و فرزند را به مبارزت طلب کرد
حَوْثَرَه گفت اي پدر سزاوار آن است که تو با دیگري رزم زنی و من با دیگري قتال دهم این بگفت و حمله گران افکند و این شعر
را قراءت کرد: اکرر علی هذا الجموع حَوْثَرَة فعن قلیل ما تنال المغفرة [صفحه 299 ] هر دو صف درهم افتادند و از یکدیگر بکشتند
در غلواي جنگ مردي از قبیله طی بر حَوْثَرَه تاخت و او را با زخم تیغ از اسب در انداخت و بکشت و چون بر پیشانیش اثر سجود
دید پشیمان گشت بالجمله از سپاه خوارج نیز بسیار کس کشته شدند و گروهی که جان به سلامت بردند پراکنده گشتند پس لشکر
کوفه باز شدند و معاویه را از واقعه آگهی دادند و او را از خود شاد خاطر ساختند.
ذکر خروج امام حسن علیه السلام از کوفه به جانب مدینه
امام حسن علیهالسلام بعد از مصالحه با معاویه بسیج راه کرده عزیمت سفر مدینه فرمود این وقت از براي وداع مسیب ابن نجبه و
ظبیان بن عمارة التمیمی به حضرت حسن آمدند. فقال الحسن علیهالسلام: ألحمد لله الغالب علی أمره لو أجمع الخلق جمیعا علی أن
لا یکون ما هو کائن ما استطاعوا، فقال أخوه الحسین لقد کنت کارها لما کان، طیب النفس علی سبیل أبی ما أتی حتی عزم علی
أخی فأطعته و کأنما یجذ أنفی بالمواسی. حسن علیهالسلام فرمود سپاس خداي قاهر غالب را که اگر انجمن شوند همه کاینات بر
آنچه کاین است و حکم رفته دیگرگون نتوانند ساخت حسین علیهالسلام فرمود من بر راه پدرم امیرالمؤمنین همی خواستم رفت و
مکروه می داشتم این مصالحه را که برادرم با معاویه مقرر داشت لکن چون برادرم تقدیم این امر کرد او را اطاعت کردم و چنان بر
من سخت بود که گویا بینی مرا با تیغ قطع کردند مسیب عرض کرد سوگند با خداي که خلافت معاویه بر ما بزرگ نشود و او
ناچار است که با ما به رفق و مدارا کار کند و مودت ما را مغتنم شمرد و این حزن و اندوه که ما راست از بهر شماست که مبادا
فقال [صفحه 300 ] الحسین یا مسیب نحن نعلم أنک تحبنا فقال الحسن » مکانت شما کاستی گیرد و دستخوش جور و ستم گردید
حسین علیهالسلام فرمود اي مسیب ما آگاهیم که تو دوستدار « سمعت أبی یقول سمعت رسول الله [یقول] من أحب قوما کان معهم
مائی امام حسن علیهالسلام فرمود که شنیدم از پدرم امیرالمؤمنین که از رسول خدا روایت کرد که فرمود هر که دوست دارد قومی
را با ایشان محشور خواهد شد این وقت مسیب و ظبیان عرض کردند یابن رسول الله صواب آن است که دیگر باره زمام امر به دست
گیري و با معاویه آغاز مقاتلت فرمائی فرمود اقدام در این امر نخواهم کرد. بالجمله روز دیگر حسن علیهالسلام با اهل و عشیرت از
کوفه خیمه بیرون زد و چون بدیر هند رسید به جانب کوفه نگران شد و فرمود: و لا عن قلی فارقت دار معاشري هم المانعون حوزتی
و ذماري و از آنجا کوچ بر کوچ طی مسافت کرده وارد مدینه شد و از آن سوي معاویه بعد از بیرون شدن حسن علیهالسلام روي با
کنایت از آن که آیا در طلب خون عثمان بیرون « یا با وهب هل رمت قال نعم و سموت » ولید بن عقبۀ بن ابی معیط کرد و گفت
شدم و کار به نهایت بردم ولید گفت هیچ دقیقه فرو نگذاشتی و از آن چه خواستیم افزون کردي و از این کلمه معاویه ولید را به
صفحه 125 از 172
اشعاري که در تحریض به خون خواهی عثمان نوشته بود تنبیهی می داد چنان که در کتاب علی علیهالسلام رقم کردیم و آن اشعار
این است که ولید به شام براي معاویه فرستاد: ألا أبلغ معاویۀ ابن حرب فانک من أخی ثقۀ ملیم قطعت الدهر کالسدم المعنی تهدر
فی دمشق و لا تریم فلو کنت القتیل و کان حیا لشمر لا ألف و لا شؤم و انک و الکتاب الی علی کدابغۀ و قد حلم الادیم هم در این
سال چهلم هجري فلاسفهي اسکندریه اختراع بارود و خنپاره کردند و ازین پیش در جلد دوم از کتاب اول در قصه ذبابیه رقم
کردیم که آتش مصنوعی به لشکرگاه قیصر می افکند چنان مستفاد می شود که به دستیاري بارود و نیروي منجنیق آلتی چند به
میان لشکرگاه قیصر می افکند تا در آن جا بارود افروخته می گشت و آن [صفحه 301 ] آلات را درهم می شکست و مردم را به
آهن پارهها و دیگر اشیاء آسیب می زد از این قصه مکشوف می گردد که بارود در زمان ذوالاکتاف و ذبابیه نیز بوده است بعید
نیست که مردم مصر در سال چهلم هجري تکمیل صنعت کرده باشند و منفعت بارود را به قوت خنپاره به زیادت برده باشند.
ذکر رَکْضَت معاویۀ بن ابی سفیان از کوفه به جانب شام و شرح تقسیم ساعات شبانه روز او در تدبیر مملکت
چون معاویه بر اراضی عراق عرب استیلا یافت و از صنادید قبایل و بزرگان اقوام بیعت گرفت و حسن علیهالسلام با اهل بیت روانه
مدینه شد یکباره مطمئن خاطر گشت و مروان بن الحکم را منشور حکومت مدینه داد و خالد بن العاص بن هاشم را به حکمرانی
مکه گماشت و مغیرة بن شعبه را حکومت کوفه داد و شریح را چنان که بود به قضاوت کوفه بازداشت و عبدالله بن عامر را در
فرمان گذاري بصره نیرومند کرد و امارت خراسان و نیمروز و سیستان نیز به عهده اهتمام او شد و عبدالله بن عامر بن قیس بن الهیثم
را از قبل خویش به حکومت خراسان فرستاد. آنگاه معاویه سفر شام را تصمیم عزم داد و از کوفه خیمه بیرون زد و قطع منازل نموده
وارد شام گشت و این وقت از براي تشدید سلطنت و نظم مملکت ساعات شبانه روز خود را به پنج بخش کرد: نخستین بامدادان که
نماز صبح می گذاشت گوش فرا می داشت و اخبار و احادیث ممالک را اصغا می نمود آنگاه لختی از کتاب خداي قرائت می کرد
و زمانی به امر و نهی مملکت می پرداخت پس چهار رکعت نماز مستحب می گذاشت و در مجلس خاص می نشست و خاصان
حضرت را حاضر می ساخت و با ایشان گوناگون سخن می کرد و هم در این وقت پیشکاران درگاه و وزراي کارآگاه حاضر می
شدند و از حل و عقد مملکت آنچه در آن روز باید فیصل داد به عرض می رسانیدند و خط جواز گرفته مراجعت می کردند آن
هنگام به جاي لقمۀ الصباح از فضول اغذیه [صفحه 302 ] شبانه طبیخ بزغاله و مرغ کباب کرده و امثال آن حاضر می ساختند و به
اکل آن اشیا می پرداخت و فراوان از ثغور ممالک و احادیث بلاد قصه می کرد. و از پس آن به سراي خویش در می رفت و به
کارهاي درونی می پرداخت آن گاه غلام خویش را بانگ می زد و فرمان می داد که کرسی مرا به جانب مسجد حمل میده پس
کرسی او را به جانب مسجد می بردند و در مقصوره مسجد جاي می دادند و معاویه اندر مسجد بر فراز کرسی می نشست و
حارسان و عوانان در برابر او صف زده بر پاي ایستاده می شدند و او را در این مجلس حاجبی و دربانی نبود مردم مسکین و ضعیف
و اعرابی و زنان و طفلان و غریبان و بی کسان حاضر می شدند هر که را حاجتی بود بیحاجزي به عرض می رسانید آن کس که
می گفت مظلومم فرمان می کرد که فحص کنید و کس به اتفاق او روان کنید تا ظالم را حاضر کند بدین گونه یک یک را
پرسش می کرد و حاجت روا می ساخت. آنگاه داخل می شد به دارالاماره و بر سریر خویش می نشست و مردم را می گفت یک
یک مرا سلام مدهید و به جواب سلام مهمل و مشغول مگذارید پس آن گاه که همگان حاضر می شدند یک تن سخن می کرد و
می گفت کیف أصبح امیرالمؤمنین و معاویه در پاسخ می گفت بنعمۀ من الله آن گاه هر کس به اندازهي منزلت و مکانت به جاي
خویش می نشست پس معاویه روي به ایشان می آورد و می گفت شما در شمار اشرافید زیرا که شما را به دخول این مجلس
تشریف کردهاند از بهر آن که حاجت آنان را که بدین مجلس راه ندارند به عرض رسانید پس مردي برمیخاست و در اسعاف امر
حاجتمندي سخن می کرد و از معاویه پاسخ می گرفت بدین گونه مطالب و مآزب مردم را اصغا می نمود تا سخن به پاي می رفت.
صفحه 126 از 172
آن گاه فرمان می کرد تا خورش و خوردنی حاضر می ساختند و مائده می نهادند و کتاب را می فرمود تا بر سر او ایستاده می شدند
و جماعتی را که اسعاف حاجت به صدور مناشیر مربوط بود درمیآوردند مردي را فرمان می کرد که بر سر مائده بنشین و به اکل
طعام مشغول باش آن مرد می نشست و با کل طعام می پرداخت و کاتب [صفحه 303 ] منشور او را قراءت می کرد و مطالب او را
معروض می داشت و پاسخ می گرفت چون امر او را به انجام می رسید او را خطاب می کردند که واپس نشین و دیگري به جاي او
می نشست و کاتب به کار او می پرداخت بدین گونه چندان که مائده در مجلس بود و معاویه کار اکل و شرب می کرد چهل کس
را بیش و کم حاجت روا می ساخت. آنگاه مردم را رخصت انصراف می داد و خود به سراي خویش در می رفت و هیچ کس را
قدرت اظهار حاجت نبود چون بانگ ظهر برمیخاست حاضر مسجد می شد و نماز می گذاشت و بیتوانی باز سراي می شد و
چهار رکعت نماز مستحب می گذاشت و می نشست و خاصان خویش را طلب می کرد اگر زمستان بود به اشیاء گرم و خشک
مانند بابونج و فواکه خشک و نان شیر و شکر و اخبصه [ 40 ] یابسه و امثال آن ایشان را دعوت می کرد و اگر تابستان بود فواکه
رطبه و میوههاي بارده حاضر می ساخت و دیگر باره وزرا حاضر می شدند و اموري که در آن روز واجب بود به عرض می
رسانیدند و فیصل می دادند. این وقت هنگام نماز عصر فرا می رسید پس برمیخاست و نماز عصر می گذاشت و به سراي خویش
در می رفت و هیچ کس را قدرت سخن نبود تا نزدیک به نماز مغرب پس بیرون می شد بر سریر خویش می نشست و هر کس را
به اندازهي مقدار او اذن جلوس می داد و غذاي عشا طلب می کرد و مشغول به اکل و شرب بود تا گاه نماز مغرب فرامیرسید و
مردمان حاضر بودند و هیچ کس را نیروي اظهار حاجتی و مطلبی نبود پس نماز مغرب می گذاشت و از پس آن اداي چهار رکعت
نماز مستحب می نمود و در هر رکعتی پنجاه آیت بجهر یا باخفات قراءت می کرد و دیگر باره به سراي در می رفت و هنگام نماز
عشا بیرون می شد و نماز می گذاشت. و این وقت ویژهگان درگاه و نزدیکان حضرت و وزراي بزرگ را طلب می فرمود و أحکام
آن شب را تا به روز ابلاغ می داد آن گاه به تذکره تواریخ می پرداخت و یک ثلث شب را اصغاي اخبار عرب و ایام ایشان و
قصهاي عجم و ملوك ایشان و [صفحه 304 ] مکائد ایشان را در جنگها و سیاسات ایشان را در نظم رعایا می نمود پس از سراي
درونی نسوان او طبقهاي حلوا و خوردنیهاي لطیف بیرون می فرستادند تا خود می خورد و با اهل مجلس می خورانید آن گاه به
وثاق خواب در می رفت و یک ثلث شب می خفت پس برمیخاست و چند تن از غلامان خود را فرمان کرده بود که از اخبار
پیشینیان و ملوك پیشین زمان و تدبیر ایشان در کار ملک و مملکت از بر کرده بودند پس ایشان را طلب می کرد تا آن حکایت را
از بر قراءت می کردند تا گاهی که سفیدهي صبح بر می دمید پس برمیخاست و نماز بامدادان می گذاشت و عادات روز گذشته
را اعادت می کرد. بدین گونه روزگار می گذشت و هیچ کس از ملوك بنی امیه را آن نیرو به دست نشد که توانند بر راه او رفت
و بدین مکر و حیل مردم شام را فریفته خویش می ساخت و مردم شام جماعتی ابله و احمق بودند. در خبر است که در زمان
امیرالمؤمنین علیهالسلام مردي از أهل کوفه سفر شام کرد و بر شتري سوار بود چون وارد شام شد مردي از أهل شام او را گفت این
ناقهي منست که بر آن سواري و تو در جنگ صفین از من مأخوذ داشتی این داوري به نزد معاویه بردند مرد شامی پنجاه تن گواه به
نزد معاویه آورد و همگان گواهی دادند که این ناقه مرد شامی راست معاویه فرمان کرد که با شامی گذارد مرد کوفی فریاد
برداشت که أیها الامیر این شتر ناقه نیست بلکه جمل است معاویه گفت اکنون بر زبان من رفت و حکم کردم واجب می کند که
حکم من به نفاذ شود پس مرد شامی شتر را مأخوذ داشت و با خود ببرد آن گاه معاویه پوشیده از مردم مرد کوفی را حاضر کرد و
دل او را باز جست و بهاي شتر را دو چندان بداد و گفت از من علی بن ابیطالب را بگوي که با صد هزار کس از جماعتی با تو
مقاتلت می کنم که یک تن از ایشان میان جمل و ناقه فرق ندادند. و آن گاه که معاویه آهنگ صفین داشت فرمان کرد تا نداي
صلوة جمعه در دادند و در روز چهارشنبه با مردمان نماز جمعه گذاشت و هیچ کس پرسش نکرد که این چه [صفحه 305 ] روز
است و این چه نماز است. و گاهی که عمار یاسر در صفین شهید شد عمرو بن العاص گفت او را علی شهید کرد چه او را علی با
صفحه 127 از 172
خود به جنگ آورد و مردم شام سخن او را باور داشتند چنان که در کتاب صفین به شرح رقم کردیم، مردي از اهل روایت یک تن
از بزرگان اهل شام را که به اصابت راي و حصافت عقل شمرده می شد خطاب کرد که این ابوتراب کیست که امام جماعت شما
در فراز منبر او را لعن می کند گفت می نماید که دزدي از دزدهاي عربست بالجمله فهم و فراست اهل شام از این گونه و از این
زیاده بود و هرگز امیرالمؤمنین را نشناختند.
ذکر جماعتی